امشب نیز در خلوت دل با خود سخن گویم. و روزهای از دست رفته را می جویم,خوب می دانم, هنوز فرصت شکفتن باقی است.باران اشکهایم دوباره شروع به باریدن کرده وزمین دلم را سیراب میکند,اگر دل امیدواری دست مرا بگیرد من نیز خواهم شکفت. که هست از من درمانده تر,پریشان تر که هست همچون من از سوز عشق ویران تر... از دیار سکوت می آیم دست در دست تنهایی و درد هجران تو. خسته ام از همیشه با تو بودن آرزویی بیش نیست. تو رویاهام حضور داری. و رویاهای کم رنگ من را رنگ می بخشی. تو بت منی و من تو را می پرستم. ای شکوه تمام رویاها! در من اینجا طلوع کن مرا غرق لبخندهای خود گردان غرق در قصه شکوفایت. شعله ام کن میان دستانت. محو کن بند بند وجودم را, با تو گویم راز دلم را ای نگاهت سبز, با تو گویم ای آشنای رویایی, ای سبزترین قامت عشق و احساس و ای همنفس آینه و باغ یاس, دیریست که منتظرم تا تو بیایی با یک سبد از یاسمن و پونه و گیلاس,
با عشق تو سرشارتر از ابر بهارم, با تو عاشق ترین عاشق روی زمینم, دوستت دارم گر چه پایان راه را میدانم ولی باور ندارم.