عاشقانه ها

این وبلاگ شامل مطالب ونوشته های یک عاشق که برای معشوق می نویسد و شاید این نوشته ها بتواند درس عبرت یا کم شدن غم یکی باشد.

عاشقانه ها

این وبلاگ شامل مطالب ونوشته های یک عاشق که برای معشوق می نویسد و شاید این نوشته ها بتواند درس عبرت یا کم شدن غم یکی باشد.

صدام کن ای تنها صدایم...

بازم دلم گرفته...همیشه دلم در تلاطم غمها بوده... تا خواستم به چیزی عادت کنم اونم در اوج بودن از دست دادم... الانم از نبودن تو دیونه شدم... دیونه ای که با همه دیونه هایی که تا حالا دیدی فرق میکنه دیونه ای که با عشق تو فقط عاقل میشه... دیگه صبر و حوصله ام کاری برام نمیکنه... دیگه قهرم با همه حتی با تو...(تو جدی نگیر) نمیدونم چرا  با اینکه این همه از اعماق وجوم صدات میکنم به دادم نمیرسی... مگه تو معبود من نیستی... مگه تو الهه ی من نیستی... مگه تو قسم نخوردی هیچی منو از یادت نمی بره... دیگه خسته شدم از بس تو اتاق  خالی از وجودم خودم را حبس کردم به احترام عشق پاکت خودمو حبس کردم... شاید بگی چه ربطی داره حبس کردنم در اتاق به عشق تو؟ خوب فدات بشم میگم برات: من اینجا خودمو زندونی کردم که خاطراتت پر رنگتر از همیشه بشه... در این سکوت تنهایی  تنها به تو بیاندیشم... بیزارم از جمع بودن... من می خواستم فقط با تو جمع بشم و حاصل جمع شدنمون عشق بی نهایت باشه... ولی افسوس که تو رو داشتن خیالی بیش نبود... و عشقمون تفریق شد... دلم تیکه تیکه شد ولی با این حال روی هر تیکه اش حک شده من دوستت دارم... من دلم می خواد هنوزم ناز نگاتو بکشم... من دلم می خواد هنوزم شادیهام را با تو قسمت بکنم... آخه من جزء تو کسی رو ندارم... الانم دلم می خواد همه غمهات فقط  مختص من باشه... وقتی از کوچه مون میرم بیرون دلمم نمیاد به سمت چپ نگاه کنم چون سمت چپ نگاهم کوچه ای است پر از خاطرات با تو بودن پر از مهربونیات پر از دلتنگیهات پر از آرزوهای محال رفته... پر از نگاههای غریبت پر از تبسم هایت...  کوچه ای است که منزلی در آن است منزلگاهی که زمانی عشقی شیرین در آنجا می زیست... و عطر نفسهای گرمش در اینجایی که منم حس میشد... ولی الان چی؟ دیگه نیستی رخت سفر بستی از این دیار ما... و خیلی زودتر از آمدن پاییز همانند پرستوها کوچ کردی... پرستو عاشقم به کجا رفتی که هنوز چشم به آسمان دوخته ام... من منتظرم... تو رو خدا برگرد... هر شب در پشت بام خانه مان همانند گذشته به چشمک زدن ستارگان می نگرم و دنبال ستاره بختمون می گردم... و روزهای رفته ی را می جویم... دلم می خواد با قرص شدن کامل ماه تو برگردی... میدونم آرزوی محالیه... ولی بذار با همین حرفا الکی خوش باشم... دلم می خواد وقتی که از دور دستها می آیی بفهمی دیونه ات چقدر به یادت بوده و اون جوری که فکر میکردی    بی خیال از تو و روزگارت نبوده... و با دیداری دوباره خستگی سفر و روزهای بی هم بودن از تنت بیرون بشه... زندگی نویی بسازیم... نمیدونم اون روز هست یا بازم دل بستم به رویا آمدنت...

بخدا در دل و جانم نیست:: هیچ جز حسرت دیدارش::

سوختم از غم و کی باشد:: غم من مایه آزارش::

 

نظرات 2 + ارسال نظر
کشکول دوشنبه 3 مهر‌ماه سال 1385 ساعت 23:35 http://kashkolans.blogsky.com

تکرار قافیه می خواهم از شعر ...اما امروز به یاد توئم

palina دوشنبه 3 مهر‌ماه سال 1385 ساعت 23:45 http://berke.blogsky.com & khamoshi.blogsky.com

عشق
همه
و
هیچ.....

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد