-
هنوزم فانوس دریایی من تویی...
چهارشنبه 15 شهریورماه سال 1385 22:13
هر چی بیشتر نگاه میکنم می بینم آینده برام مثل سراب بوده. سرابی که خودم ساختمش و فقط خودم می دیدمش. هر چی بیشتر در دل سراب پیش می رفتم به جایی نمی رسیدم. تشنه لب بودم ولی بازم امید رسیدن به آب را داشتم. آرزوی محالی در سر داشتم که میان بهت و ناباوریم برآورده نشد... تصوری از آینده برام زیبا بود و تو همونم ازم گرفتی......
-
انتظار تو
چهارشنبه 15 شهریورماه سال 1385 17:24
باز روزی غمگین تو صفحه تقویم به چشم میاد. باز همون انتظار همیشگی. بازم درد فراقت. بازم بی خودی نفس کشیدن. بازم منتظر ترنمی از تو. بازم یک دل دیونه. بازم منم همون دیونه تو که به یادته. میدونم تو رو ندارم. میدونم غیر خدا کسی غم خوارم نیست. میدونم روزها و شبهای سختری در پیش است که باید تو این دو روز دنیا بی تو به سر کنم....
-
بازم تو را می جویم
چهارشنبه 15 شهریورماه سال 1385 00:25
در دل این کویر ترک خورده که با پاکیش بیعت کردی در پس اون نگاه زیبا که من را تا عرش الهی می برد. در کفر این که خدای منی تو. در سکوت لحظه های تنهایی بازم تو را می جویم... نمی گم تو بی وفایی نمی گم من خوبترینم. فقط میگم چرا من؟ آخه من تاوان کدوم گناه نکرده را پس میدم. (به قول خودت: آیا سزاوار بودن به بی گناه بودنه...) تو...
-
دیدن دوباره تو
سهشنبه 14 شهریورماه سال 1385 23:15
سلام... هر روز دعا میکردم ببینمت امروز دعاهام مستجاب شد... بالاخره دیدمت باورت نمیشه خودم هم شوکه شدم... یک لحظه از دور دیدمت شهامت اینکه دوباره سرم را برگردانم و مطمئن بشم خودت هستی را هم نداشتم. (به قول خودت: زیارتا قبول) قبلا فکر میکردم اگه ببینمت دیدارم تلخه؟... ولی نه دیدنت بهم روح تازه ای بخشید... من دیگه باور...
-
آرزوی دیدن دوباره تو
سهشنبه 14 شهریورماه سال 1385 13:57
سلام باز رشته کلام را به دست می گیرم و از تو می نویسم. دلم می خواد برای یک بار هم شده ببینمت ولی افسوس که دیگه نیستی... میدونم از این شهر رفتی چون الهه من دیگه این قدر هم بی وفا نیست که بی خبر از روزگارم باشه... عزیز رفته من تو از باغ با من بودن گذشتی و به باغچه دیگری بسنده کردی حالا بماند که گذشتن از من ساده بوده؟!...
-
یاد تو تنها همسفرم
سهشنبه 14 شهریورماه سال 1385 03:52
به یاد تو که تنها همسفرمی سفری را آغاز کردم. به خط بریده و ممتد جاده چشم دوختم. جاده ای که انتها نداره. جاده ای که هر چند کیلومترش یک شاخه انحرافی بهش متصل میشه.(مثل قلب من نیست که با همه راههای فرعیش فقط یک جاده داره که اونم جاده عشق توئه)همش انتظار که این جاده به پایان برسه ولی از رسیدن به مقصد خبری نیست اصلا نمی...
-
دلم برات تنگ شده خیلی...
سهشنبه 7 شهریورماه سال 1385 17:18
سلام... دلم برات تنگ شده بود اومدم یک کم باهات در خلوت دل حرف بزنم. می خوام بگم چرا رفتی؟ خوب میدونم تو به اجبار رفتی... میدونی بعد این همه روز که دیگه آمارش از دستم خارج میشه. ( تو جدی نگیر) خوب من دلم گرفته می خوام مثل اون وقتا خودم لوس کنم... دیونه شدم مگه نه! اصلا نمی دونم چی بگم فقط می خواستم از تو بنویسم تا یک...
-
چهلم غمگین رفتن تو...
دوشنبه 6 شهریورماه سال 1385 00:01
به یاد تو که تنها یادمی حرفهای دلم را به نگارش در میارم. گر چند شاید نتونم اون جور که باید احساسمو بیان کنم ولی همه سعیم می کنم برات بنویسم یک جوری می نویسم که حداقل تو این نوشته ها لایق تو باشه. یادمه اون وقتا شبها به عشق تو می نوشتم و صبح برات می خوندم. یادش به خیر چه روزای خوبی بود. الان که دارم باز از تو می نویسم...
-
با یاد تو تنهاترینم...
شنبه 4 شهریورماه سال 1385 15:29
سلامی دوباره... بازم دلم گرفته و می خوام از تو بنویسم. امروز هم شروع به شمارش کرده وبه بیهودگی می گذرد. نمیدونم با این درد مبهم تنهایی چه کنم؟ اون موقعا که بودی هیچ وقت فکر نمی کردم که سرنوشتمون این جوری رقم بخوره. عاشق شدن یک لحظه ست. ولی اگه بخوای یکی رو فراموش کنی یک عمر طول میکشه. واقعا کسی رو دوست داشته باشی نمی...
-
دوباره دلم هوای با تو بودن کرده...
پنجشنبه 2 شهریورماه سال 1385 13:32
سلام الهه نازم یا به قول خودت الهه فراموش شده... از دیروز که پیامی از جانب تو رسیده تو یک عالم دیگه سیر میکنم. می دونستم که هیچ وقت فراموشم نمی کنی. خوب من می خوام یک کم باهات درددل کنم تا شاید کمی به آرامش برسم. میدونی الان که نیستی بیشتر به بودنت پی بردم. اون وقتا هم با اینکه فاصله کهکشانی بین من و تو بود. ولی دلم...
-
تولدی میان نا باوری تردید...
پنجشنبه 2 شهریورماه سال 1385 01:41
سلام الهه نازم. دارم دوباره از تو می نویسم. امروزی که گذشت روز تولدم بود. اونم چه تولدی... تولدی که ازش بیزار بودم و دلم می خواست همه این روزو فراموش کنن. من حق هیچ گونه شادی نداشتم چون هنوز چهلم شکسته شدن قلبم برگزار نشده و من هنوز عزادار هستم. و این روز مصادف شده بود با روز سی و پنجم بی تو بودن. تولدم بر گزار شد ولی...
-
حرفهای آخر...
سهشنبه 24 مردادماه سال 1385 14:13
سلام الهه نازم.عشق وعاشقی خوبه ولی مال تو قصه هاست. بغضم غریبی گلویم را می فشارد. بذاز بفشارد تا از پا در بیام. دیگه برای همیشه تکلیفمون مشخص شد. تکلیفی که مشخص بود ولی باور نداشتیم. از هر چی که می ترسیدم به سرم اومد. عاشق همیشه بی گناه است. سرنوشت واسمون قصه تازه ای ننوشته بلکه اون اتفاقی که نباید بیافته افتاد. من...
-
سر آغاز بی تو بودن
دوشنبه 23 مردادماه سال 1385 17:10
امروز هم منتظرت بودم. انتظاری که بیهوده است. ولی مرهمی برای قلبم است. اولش که کمی کوچکتر بودیم همش آروز می کردیم یکی بیاد تو زندگی مون که عاشقانه دوستش داشته باشیم. اون شخص تو زندگیم اومد ولی خیلی زود رفت. به اندازه یک چشم به هم زدن. چه روزایی که عاشقانه دوستش داشتم. چه شبهایی که تا صبح منتظر دیدنش بودم. چه دفترایی که...
-
عروسک تو...
دوشنبه 23 مردادماه سال 1385 11:22
سلام الهه من. امشب با خودم کلی فکر کردم خوب عجله نکن بهت میگم: میدونی تا وقتی بچه هستی غصه ای نداری. بزرگترین غصه ات شاید نداشتن یک اسباب بازی باشه. که اگه برات بخرن بعد یک مدتی تکراری میشه واست. دوباره دوست داری یک چیز گرون قیمتر بدست بیاری مثل بقیه بچه های همسایه یا فامیل. حتی اگه خوشت هم نیاد می خوای. چون تو نمی...
-
به نام عشق...
یکشنبه 22 مردادماه سال 1385 16:20
به نام عشق شروع میکنم عشقی که با نام تو آغاز میشود. عشق من این دلم از فراق دوریت همانند شمع آب میشود. ای خدایا کمکم کن تا بتونم یک جوری این دردو تحمل کنم. امروز یک حس غریبی دارم میدونی من بدون تو هیچم ومن بدون تو می میرم. میدونی من خیلی فراتر از دوست داشتن دوستت داشتم. من باید یک روزی بهت برسم حتی اگه یک دقیقه به عمرم...
-
یکی از شبهای شیشه ای
شنبه 21 مردادماه سال 1385 22:00
امشب می خوام واسه دل شیشه ایم و دل تو الهه نازم بنویسم.دلم می خواد همیشه ایام شاد وسر سبز باشی ولحظه ای از زیبایت کم نشود.مهم فقط تویی ومن لحظه ای طاقت گریه ات را ندارم من هیچ گله ای ازت ندارم چون میدونم لایقت نبودم. ومن هم شاید روزی شاد وسبز باشم یعنی خدا میشه؟ واون روز روزی است که من به وصال یارم تا آخر این دنیا...
-
بهونه گذشته
شنبه 21 مردادماه سال 1385 18:22
سلام بهونه گذشته من. خوبی. می خواستم بپرسم دلت واسم تنگ شده. می خواستم بدونم هنوزم هم تو رویاهات اون بالاها هستم. میدونی با امروز بیست وچهار روز میشه که ازت بی خبرم می بینی دارم روزا رو میشمارم. همیشه با خبر چینا مخالف بودم. ولی الان همش دل می خواد یکی بهم بگه اونجایی که تو هستی چی میگذره. ای کاش حداقل یک خداحافظی خشک...
-
دغدغه بی تو بودن...
جمعه 20 مردادماه سال 1385 21:07
درسته سرنوشت شوم نزاشت پیش هم باشیم ولی چشمای قشنگت همه جا همراه منه وانگار دارند منو نگاه میکنند با تو بودن آرزویی بیش نبود. ولی نه من بهت میرسم اگه صدسال دیگه باشه ویا اگه یک روز از زندگیم باقی مانده باشد. همش می خوام به خودم امید بدم ولی چه امیدی دیگه خسته شدم از بس انتظار کشیدم. آخرش هم هیچی تو رفتی واسه همیشه.آخه...
-
تنها هم نفس آینه
جمعه 20 مردادماه سال 1385 14:50
سلام الهه نازم. روزهای با تو بودن چه کوتاه بود. الان که پیشت نیستم قلبم تا اعماق وجودم ترک برداشته که فکر نکنم با اومدنت هم خوب بشه. هیچی نمی تواند این قلب ترک برداشته را خوب کند. روزا الان چه دیر می گذرن. روزای با تو بودن چه زود گذشتن.همش انتظارتا کی نمی دونم. تو رفتی از پیشم. من باید این رفتنو باور داشته باشم. ای...
-
شبی غمگین...
پنجشنبه 19 مردادماه سال 1385 22:57
امشب نیز دلم گرفته می خوام گریه کنم نمی تونم...امروز هم گذشت این روزها چه زود می گذرند ای خدا چه میشد, روز و شب را به وجود نمی آوردی ودر ذهنم میرسه که تو از پیشم رفتی دیونه میشم خدایا من اونو اندازه تمام دنیا دوستش دارم. اون معبود منه ومن جز اون چیزی نمی خوام اون شاه پریون منه, اون شاه گلی منه, اون ناز گلی منه اون نفس...
-
تنهاترین
پنجشنبه 19 مردادماه سال 1385 18:38
امشب نیز در خلوت دل با خود سخن گویم. و روزهای از دست رفته را می جویم,خوب می دانم, هنوز فرصت شکفتن باقی است.باران اشکهایم دوباره شروع به باریدن کرده وزمین دلم را سیراب میکند,اگر دل امیدواری دست مرا بگیرد من نیز خواهم شکفت. که هست از من درمانده تر,پریشان تر که هست همچون من از سوز عشق ویران تر... از دیار سکوت می آیم دست...
-
روزهای بی تو بودن
پنجشنبه 19 مردادماه سال 1385 13:18
حس میکنم دارم اوج میگیرم وتو آسمون هستم. هیچ وقت تا این حد احساس سبک بالی نمی کردم.امروز دلمو از بی وفایی ها و نامروتیهای دنیا خالی کردم.آری امروز در جمع مردگان بودم, هیچ موقع تا این حد احساس آرامش به من دست نداده بود.امروز بر سر مزار کسانی رفتم که خیلی دوستشان داشتیم ولی هم اکنون جایشان در بین مان خالی است و فقط...
-
به یاد گذشته ی پرشکوه
چهارشنبه 18 مردادماه سال 1385 16:50
سلام الهه ی ناز من. سلام ای معبود من. سلام فرشته نجات من. سلام الهه آسمانیم. و صدها سلام نثار تو پاکترین عشق کبریایی... می خوام برات بنویسم می خوام بهت بگم خیلی دوستت دارم نه بلکه برات می میرم.دلم برای چشمان قشنگت تنگ شده دلم برای دریا بیکران نگاهت تنگ شده.زندگیم باز هم میگم خیلی دوستت دارم. تا آخر عمرم هم از گفتن...
-
به یاد نگاه زیبات
چهارشنبه 18 مردادماه سال 1385 15:25
ای کاش در این لحظات غم تو پیشم بودی یا صدایت را می شنیدم وقتی صدایت را می شنوم حس می کنم تو پیشم هستی خیلی دلم برات تنگ شده ای کاش صدایت را می شنیدم. امشب رنگ چشمات رنگ دریاست امشب بد جوری دلتنگت هستم.در کویر تنهایها در شوره زار بی انتها در سرابها در دریاها در زمین خاکی به دنبال تو می گردم تو را نمیابم به قشنگی دو...
-
به یاد تو
سهشنبه 17 مردادماه سال 1385 19:52
خوب می خواستم الهه نازم یک کم باهات خلوت کنم, می خواستم حرف دلم را برایت بسرایم. سلام ای کبک مستم تو این دنیا فقط دل به تو بستم. باز هم سلام سلامی به گرمی دلهایمون که در این روزهای بی کسی وتنهایی همچنان حرارت خود را حفظ کرده اند شاید من نتوانم احساسمو اون جوری که واقعا است بیان کنم ولی همه سعیم می کنم در این نوشته های...
-
سرآغاز
سهشنبه 17 مردادماه سال 1385 18:16
با سلام خدمت همه اهالی وبلاگ ها من از امروز نوشتنم را در این وبلاگ آغاز میکنم امیدوارم مورد توجه تون قرار بگیره این نوشته ها برگ سبزیست تحفه درویش. من اولین بار است که تو وبلاگ مطلب می نویسم امیدوارم که اگه خوب یا بد بود ببخشید این وبلاگ بیشتر نوشته ها یک عاشق به معشوق توی این قرن یخی است. و تقدیم به قلبای سنگی و رنگی...