این منم باورم نمیشه...؟ چه زود روزای قشنگمون به خاطره ها پیوست... چه زود...؟ این منم که برای همیشه به جزیره آرزوهای محال تبعید شدم. این منم که در ساحل غمها قدم میزنم و با هر غروب آرزو میکنم ای خدا این غروب به طلوع نرسه... آره این منم... دیگه واسه خودمم زندگی نمیکنم اصلا زندگی چیه؟ تو میدونی؟ یا نمی خوای بگی؟ باشه نگو خودم میگم: زندگی یعنی شکست ولی باور نداشتن... زندگی یعنی گذشتن از خودتت به خاطر معشوقت... زندگی یعنی بغض قلبهای شکسته... زندگی یعنی در اوج نبودن... زندگی یعنی فنا شدن... در آخر کلام زندگیم تو بودی ولی با رفتنت شکوه و غرور عشقمان را زیر سوال بردی؟ مگه تو نمی گفتی هیچی نمی تونه ما رو از هم جدا کنه...!؟ یادته روزای اول بهت چی گفتم: حتما هم یادته... گفتم: ببین تو با همه فرق میکنی انگار نیمه گمشده خودمی... رسیدن من وتو هم محاله... پس بیا همین جا همه چیزو تموم کنیم... چون به جون خودت که میگم دنیایی نباشه دلم نمی اومد یک روز بیاد که تو غصه ی نبودنم را بخوری... یا من...! ولی تو بهم امید واهمی دادی گفتی من صبر میکنم تا آخر عمرم... من و تو باید بهم برسیم... ولی تو از بازی سرنوشت غافل بودی... لعنت به این سرنوشت که تو رو ازم جدا کرد... ای کاش هیچ وقت نمی دیدمت...
دلم با بودن تو دشتی سر سبز پر از گلهای احساس عشق بود... ولی با نبودنت یکباره به کویری ترک خورده پر از خارهای خود رویش بیابانی شد... دلیلش را خودت بهتر از من میدونی دیگه لازم نیست تکرار کنم... بازم یک سوال تکراری؟ الهه ی من چرا رفتی؟ چه آسون من از یاد تو رفتم... چه آسون... باورم نمیشه این همون الهه است که روزها وشبهاش با یاد من سپری میشد. این همون الهه است اگه یک وقت نبودم برای نبودنم غصه می خورد. الان که تو اوج نبودنم به فکرم نیست. الان که بیشتر از همیشه به محبتش نیاز دارم پیشم نیست. من که باورم نمیشه؟ اصلا واسم سوال شده چرا رفت؟ آخه من چیکار کردم که باید تاوان پس بدم... یک سوال ازت دارم؟ من جواب این دلو چی بدم. بهش بگم تو کجا رفتی...! ای دل بمیر نمیدونم کجاست؟ میدونم خیلی وقته مردی دلم... بیشتر از اینا بمیر تا دیگه بهونه اش را نگیری دیگه سراغشو از من نگیری... بسوز بساز با این زندگی... ای کاش در این ماتم کده یک ذره مهربونی بود ای کاش... ای کاش دیگه کارم به جایی نمی رسید که دیگه حوصله انتظار را هم نداشته باشم... ای کاش... من لابد بد کردم که بد می بینم. من دوست داشتم دوستم داشتی مثل قدیما. اگه خبری ازم نمیشد نگرانم میشدی ولی الان چی؟ روزها می گذرند پی در پی سراغی از من نمی گیری. آخه درسته گفتن عاشق تنهاست... ولی نه تا این حد که روزی صد بار آرزوی مرگش را بکنه...
اول اینکه عاشقانه دوستت دارم. دوم اینکه عاشقانه می پرستمت. سوم اینکه عاشقانه می میرمت برات. چهارم اینکه الهه ی منی تا ابد. من با یک نگاه تو جون می گرفتم. با صدای تو نفس می گرفتم. می دونم این حرفا رو می فهمی. چون عشقمو باور کردی... دیدی که به خاطر آینده تو از خودم گذشتم... می دونم تو هم مثل خودم دل خوشی از این روزگار نداری... اصلا از همون روز اول هستی من وتو واسه هم ساخته نشده بودیم فقط خودمونو گول میزدیم که یک روزی روز یکی شدنه... مگه نه؟ خوب این از شدت عشق زیاده.عشقی که دو سال در قلبم ریشه زد. ولی هیچ وقت اون جوری که می خواستم قد نکشید... اگه بخوام توصیف کنم عشقمونو میگم: ما دو کبوترعاشقیم... ولی در دو آسمان متفاوت تو در آسمان آبی ونیلگون ومن در آسمان ابری وماتم گرفته... دو گل رزیم... تویی که در دشت گلها هستی ومنی که در شوره زار بی انتهام... دو دلداه دیونه... تویی که تنها رفتی بی من... ومنی که در غصه رفتن تو هستم... من عاشقی غریب و افسرده در زندگی... و تو معشوقی با عشقی تحمیلی و تازه در زندگی... دو تا دیونه هم. و خلاصه یک الهه ی عشق و یک عابد دیوانه ی پرستش الهه ی عشق.