عاشقانه ها

این وبلاگ شامل مطالب ونوشته های یک عاشق که برای معشوق می نویسد و شاید این نوشته ها بتواند درس عبرت یا کم شدن غم یکی باشد.

عاشقانه ها

این وبلاگ شامل مطالب ونوشته های یک عاشق که برای معشوق می نویسد و شاید این نوشته ها بتواند درس عبرت یا کم شدن غم یکی باشد.

انتظار تو قشنگترین بهانه ماندن...

مثل همیشه پشت پنجره های انتظار دلم گرفته... همش منتظر طلوعی متفاوت با همه طلوع ها هستم... منتظر سپیده دمی هستم که تو برگردی از سفر... روزها و شبهام بی هدف سپری میشن اما هنوز غم تو در دلم ریشه زده و داره کم کم واسه خودش درختی تنومند میشه درختی که هر برگش پر از خاطرات بی تو بودنه... پراز نامهربونیها... پر از دلتنگیهام... من هنوزم دوستت دارم... تو وبلاگ یکی از دوستان خوندم: کسی که عاشقش هستیم هر گونه حقی بر گردن ما دارد... کار من از اینا هم گذشته من همه حقمو دارم ادا میکنم با نبودنت... من هنوزم دل خوشم به عکس روی دیوار درسته عکس خودت نیست ولی چهره اش خیلی شباهت به تو داره و من اون عکسو به جای تو تصور میکنم... هر روز حرفا و قصه ها با هم داریم هر صبح بهش صبح به خیرمیگم هر وقت دلگیرم با اینکه دلم نمیاد یک کوچولو دعواش میکنم... (ولی زود باهاش آشتی میکنم...) شبا هم تا بهش شب به خیر نگم خوابم نمی بره... می بینی کار دیونه ات با نبودنت به کجا رسیده دیونه تر شده... اون وقت هنوز بگو: من بی وفام... ای کاش می فهمیدی همه احساسمو نسبت به خودت... (ای کاش...) من چشمام کوره فقط تو رو میبینه... وای دوباره نگات از خیالم گذشت حس میکنم خیلی ناراحتی از دستم... منو ببخش که این قد بد قدم واست بودم... اگه می دونستم یک روز می خوای بری هیچ وقت بهت نمی گفتم عاشقتم... هیچ وقت وارد حریم ملکوتی نگات نمی شدم... چشمات صبح که از خواب پا میشی تو چشم کی باز میشه؟ حرف دلتو به کی میگی؟ شبا به کی شب به خیر میگی؟ خیلی سوال ازت دارم ولی افسوس که مجالی برای پاسخ نیست... من باید یک عمر به پات بسوزم تا وقتی که از پا در بیام...

بگذرم گر از سر پیمان:: می کشد این غم دگر بارم::

می نشینم شاید او آید:: عاقبت روزی به دیدارم::

 

نمیدانم سرای محبت کجاست... بازگشتی دوباره به سوی تو...

اول هر چی سلام...چیه منتظر بودی بازم برات بنویسم... خیلی حرفا دارم ولی چه فایده از گفتنشون... دیگه چه فرقی میکنه... حرفام از این به بعد تلختر از همیشه است... خیلی بی وفا شدم؟ خوب چه اشکالی داره من حداقل نقش یک آدم بی وفا رو برات بازی کنم... به خدا مجبورم به خاطر خوشبختیت بد بشم... به چشم تو بی وفا باشم بهتر از اینه که بخوام به تو وعشق اجباریت خیانت بکنم... دلم نمی خواد از این به بعد نقش اول زندگیت باشم... باور کن همش منتظر نگاهی یا ترنمی از جانب تو هستم ولی وقتی بیایی شهامت روبه رو شدن با تو رو ندارم... تو الان یکی رو داری که دوستت داره... شاید فکر کنی دوستش نداری ولی من می خوام کم محلی بهت کنم که فراموشم کنی... سخته بهت بگم دوستت ندارم ولی به خاطر آینده ات که نمی خوام به پای من هدر بشه... میگم دوستت ندارم... عادت کن بهش... من و تو وهمسفر جدیدت همه مون یک جورایی مقصریم... پیشمونی هم فایده ای نداره بدبختی و فلاکت بیشتر از این واسه تو... واسه من... واسه اونی که تو رو واسه همیشه ازم گرفت... گناه من یکی عاشق چشمات بودنه... گناه تو هم عاشق دل من بودنه... گناه اونم بی خودی دل سپردنه... با اینکه می دونست دوستش نداری هم خودش هم منو بیشتر از همه تو رو قربونی این عشق کرد... نفرین به این عشق که این جوری رقم خورد... عاشق واقعی اونه که معشوق را آزاد بذاره ولی اون عاشقت نبود در پی هوس رسیدن به تو بود و بخت و شانس دست به دست هم دادن و اون تو رو تصاحب کرد... غافل از اینکه دلتو خیلی وقت پیشا به دیونه ات سپردی... خوب زندگی کردن با یک آدم که دلش پیش یک دیگه امانته چه حالی داره شما بگید؟ چرا از همون اول بی خودی بهش دل سپردی؟ تو که می دونستی الهه ی من غیر من هیچ کسو دوست نداره پس چرا بدبختش کردی... نفرین به تو که این قدر خودخواه بودی که از احساسات اون به این سادگی گذشتی... زندگی بدون عشق یعنی جهنم... جهنمی که ساخته خودته... پس لذت ببر از این زندگی... نه اینکه فکر کنی به چشم رقیب بهت نگاه میکنم نه تو کوچکتر از اینا هستی... تو یک آدم مغرور شکست خورده ای که فقط خودتو می بینی... درسته الان الهه پیش توئه ولی قلبش با تمام احساساتش مال منه... صاحب اول و آخر قلبش منم... ولی من مثل تو مغرور نیستم من از حق خودم میگذرم... من قضاوت راجع به تو رو به خدا می سپارم... من الهه ام را به تو می سپرم... من به چشم الهه یک بی وفا میشم که شاید آرزوهاشو زین پس در وجود خالی تو حس کنه... کاری که فکر کنم محاله... من همه سعیم میکنم الهه منو فراموش کنه و با تو زندگی نو و جدیدی بسازه دلم نمی خواد آشیانه عشقت اول زندگیت از هم بپاشه... چون میدونم زندگی بدون عشق صفا نداره... تو رو به خدا قسم میدم باهاش مهربون باش...تو رو به خدا قسم مواظب الهه ام باش... الهه خدا پشت و پناهت باشه... الهه هیچ وقت فراموشت نمیکنم...

 

خداحافظ همین حالا...

سلامی در آخر راه عاشقی سلامی در ابتدای راه بی تو بودن...

من دیوانه وار دوستت داشتم و از این پس هم خواهم داشت. دیگه خسته شدم می خوام برم یک جای دور یک جایی غیر از اینجا که خاطرات رفته ی تو را در ذهنم زنده نکنه... من شکستی غریب خوردم که باورم نمیشه... ولی باید لمس کنم این شکست را... تشنه لب بمونم تا ابد... دیگه سقف آرزوهام بر سرم آوار شده... دیگه رویاهام دورتر از همیشه هستن... شاید آخرین بار باشد که برایت می نویسم زین پس بر قلبم حک میکنم خاطرات بی تو بودن را... دیگه نمی خوام ناراحتت کنم... دیگه بی خیالت میشم. دیگه مثل پروانه بالهایم را نمی سوزانم... آخه شمع با تو بودن خاموش شده... دیگه نا امیدتر از همیشه به انتظار نمیشینم... دیگه خودمو به دست سرنوشت می سپارم همون کاری که تو با من کردی... دیگه رهایت میکنم... من خیلی خود خواه شدم مگه نه...؟ نه دلمم نمیاد تو رو بی وفا خطاب کنم... دیگه بسه فکر وخیال واسه تو و من... دیگه به جون خودت به آخر خط رسیده ام شاید روزی برایت دوباره بنویسم... دلم می خواد اون روز فقط روز شاد با تو بودن باشه... یک خواهش در آخر راه از تو دارم فقط با التماس ازت می خوام فراموشم نکن... در آخر کلام باز با سروده اون شاعر که تو عاشق سروده هاش بودی امروز و روزهای رفته و آینده تاریک و مبهم را به پایان می برم:

بعد از این از تو دگر هیچ نخواهم:: نه درودی نه پیامی نه نشانی::

ره خود گیرم و ره بر تو گشایم:: زآنکه دیگر تو نه آنی تو نه آنی::

( در پایان هم از همه دوستان عزیز چه اونایی که نظر و ایمیل دادن.... و چه اونایی که بهم سر زدن ممنونم... از همه تون متشکرم که با من احساس هم دردی کردید. امیدوارم همیشه ایام شاد و سر سبز باشید... ازتون خواهش میکنم دعا کنید روزی باشد برای شادی بازگشت او برایتان بنویسم. ممنون از لطف همه تون... همه تون به آرزوهای محالتون برسید... رفتم ولی این راه که آغاز کردم پایانی ندارد...)