عاشقانه ها

این وبلاگ شامل مطالب ونوشته های یک عاشق که برای معشوق می نویسد و شاید این نوشته ها بتواند درس عبرت یا کم شدن غم یکی باشد.

عاشقانه ها

این وبلاگ شامل مطالب ونوشته های یک عاشق که برای معشوق می نویسد و شاید این نوشته ها بتواند درس عبرت یا کم شدن غم یکی باشد.

(هنوزم عاشقانه دوستت دارم...)

امروز هم گذشت... فردا هم میگذره... دیگه قرار نیست معجزه ای خاص پیش بیاد... تو رفتی از کنارم... منم چشم به راهی که تو رفته ای دوخته ام...    می خوام بدونم به آرزوهات رسیدی یا مثل من بی خیال شدی...( تو جدی نگیر) بعد این همه روز که داریم وارد ماه سوم دور از هم بودن می رسیم هنوز باورم نشده که دیگه ندارمت... هنوزم عاشقانه پرستشت میکنم... این حرفی که میزنم کفره ولی بذار بگم: تو برام مثل خدایی... خدا که دیده نمیشه ولی با این حال خدا تو قلبمون هست... تو هم بد جوری تو ساحل دلم لنگر انداختی... تو خیلی بهم نزدیکی حتی نزدیکتر از نفس... شاید باورت نشه ولی هر نفسی که میکشم با یاد توئه... یادم نمیاد تو این مدت حتی یک لحظه از یادت غافل شده باشم... تو و من به آرمانهامون به هدفهامون نرسیدیم... الان تنها کاری که می تونم بکنم اینه که دعا کنم پروردگارا ما که بهم نرسیدیم... ولی ازت التماس میکنم بازم التماس میکنم بهمون صبری بده ماورای همه صبرها و کاری کن که این شکست را باور کنیم و بسازیم با این زندگی تا وقتی که چشمانمان را واسه همیشه نبستیم...  همه وجودم همه تار و پودم همه احساسم همه نفسهام و همه حرفام فقط برای توئه... تو یک فرشته ای... تویی که از عرش خدا اشتباهی فرستاده شدی به زمین خاکی و از شانس بدت اسیر من شدی اسیر منی که هیچی نبودم و تو در من دمیدی و روحی تازه بهم بخشیدی... من خوشحال بودم که یک فرشته دارم... ولی افسوس دیری نپایید که تو ساز رفتن زدی... و زندگی بهشتیم را تهی کردی... و به یکباره منو به جهنمی آتشین فرستادی... دیگه نبودی که در من بدمی و من کم کم خودمو از یاد بردم... ولی با همه این حرفا هنوز اسیر محبت تو هستم... نمیدونم چرا این قدر دیر اومدی و خیلی هم زود رفتی... باشه برو هر جا که دوست داری یک بهشت نو بساز... ولی تو رو خدا دیگه بمون هر جا که هستی دیگه هیچ کس را چشم انتظارت نذار...

نمیدانم پس چرا در انتظارتش هنوز بیدارم...؟

نظرات 1 + ارسال نظر
نسرین سه‌شنبه 4 مهر‌ماه سال 1385 ساعت 23:42 http://www.nasigoli.blogsky.com

عشق ریسمان طبیعی است و سرکشان را به بند خویش در میاورد تا آنچه آنان ، بخود از طبیعت گرفته اند بدو باز پس دهند و آنچه را مرگ میستاند ، به حیله عشق ، بر جای نهند ، که عشق تاوان ده مرگ است . و دوست داشتن عشقی است که انسان ، دور از چشم طبیعت ، خود میافریند ، خود بدان میرسد ، خود آنرا ((انتخاب)) میکند . عشق اسارت در دام غریزه است و دوست داشتن آزادی از جبر مزاج . عشق مامور تن است و دوست داشتن پیغمبر روح . عشق یک (( اغفال )) بزرگ و نیرومند است تا انسان به زندگی مشغول گردد و به روزمرگی – که طبیعت سخت آنرا دوست میدارد – سر گرم شود و دوست داشتن زاده وحشت از غربت است و خود آگاهی ترس آور آدمی در این بیگانه بازار زشت و بیهوده .عشق لذت جستن است و دوست داشتن پناه جستن . عشق غذاخوردن یک حریص گرسنه است و دوست داشتن (( همزبانی در سرزمین بیگانه یافتن )) است

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد