عاشقانه ها

این وبلاگ شامل مطالب ونوشته های یک عاشق که برای معشوق می نویسد و شاید این نوشته ها بتواند درس عبرت یا کم شدن غم یکی باشد.

عاشقانه ها

این وبلاگ شامل مطالب ونوشته های یک عاشق که برای معشوق می نویسد و شاید این نوشته ها بتواند درس عبرت یا کم شدن غم یکی باشد.

حرفهای آخر...

سلام الهه نازم.عشق وعاشقی خوبه ولی مال تو قصه هاست. بغضم غریبی گلویم را می فشارد. بذاز بفشارد تا از پا در بیام. دیگه برای همیشه تکلیفمون مشخص شد. تکلیفی که مشخص بود ولی باور نداشتیم. از هر چی که می ترسیدم به سرم اومد. عاشق همیشه بی گناه است. سرنوشت واسمون قصه تازه ای ننوشته بلکه اون اتفاقی که نباید بیافته افتاد. من چکار می تونم بکنم غیر دعا برات. من هیچ کاری نتونستم واسه بدست آوردنت بکنم. قبلا همش از خدا می خواستم یک روزبیاد که برای همیشه پیشم باشی الان که رفتی واسه همیشه. برای خوشبختیت دعا میکنم. باور کن دستام رمق ندارند دارن می لرزن با قلبم. نمی دونم برات چی بنویسم. دیگه تموم شد. همه چی تموم شد. نگفتی برو ولی نا خواسته بهم فهموندی که خسته شدی کشش این عشقو نداری. تکیه گاهی نداری. امید وجون پناهی نداری. من میدونم هیچم بی تو. من هیچی نیستم من لایق نبودم. آره بذار همه چیزو بگم تا همه از دردم بفهمن. من عاشقانه دوستت داشتم ودارم. ولی چه فایده وقتی بهم نرسیدیم.. قبلا با امید زندگی می کردیم. چه آرزوها که تو سرم می پروراندم. همه آرزوها یکباره به یک خواب تبدیل شد. باور کن سخته واسم نوشتن. دیگه تو دلم حرفامو نگه میدارم بذار بغض کنم. بذار بمیرم. دعا کن عاشقت بمیره. تو از همون روز اول مال من نبودی منم مال تو نبودم. تو برو با زندگی جدیدت عادت کن. زندگی بی من. منم با این زندگی می سازم ومی سوزم تا زمانی که مرگم برسه. راستی یادم رفت بگم قسمم دادی که تا آخر عمر بهت وفادار بمونم قسم سختیه. تو دیگه مال من نیستی تو چشمات که من قربونشون برم.تو دستات تو حرفات خنده هات گریه هات... تو خودت مال من نیستی ولی میدونم ته قلبت هنوز دوستم داری. چون من بهت بد نکردم جز این که عاشقت بودم. عاشقی واسه مردم ما ننگه. همه دشمنمون هستند وخواهند بود. اصلا تو فکرم نمی گنجه که تو از پیشم رفتی. تو بی نوبتی کردی با وفا. آدم از زندگیش هیچی نمی فهمه. چه زود گذشتند روزهای با تو بودن. چه آسون همه آرزوهامون بهم ریختن. از همون روز اول مال من نبودی. ولی دلت مال من بود. می ترسم بهت این قدر محبت کنند یا طلسمت کنند که منو از یاد ببری. اشکالی نداره همین که تو خوش بخت باشی واسه دیونه ات یک دنیاست. من به آینده کاری ندارم. خوشم با یک مشت خاطره. تو هم میدونم باید مثل من یک عمر بسوزی بسازی. الهه من هیچ وقت فراموشت نمی کنم هر وقتم به کمکم نیاز داشتی دریغ نمیکنم. خدایا من دارم خواب می بینم یک خواب آشفته. من باور کنم رفتن اون واسه همیشه است. می دیدم که هر روز غمگین تر میشی می دیدم که دیگه سراغی ازم نمی گرفتی. می ترسیدی منو از دست بدی. من کی مال تو بودم که تو از دستم بدی. من دلم پیش توست. ولی نمی دونم با این همه خاطره چیکار کنم. من یک بار عاشق شدم ولی نفهمیدم که عاشقی گناهه. اصلا نمیدونم چی بگم. گفتنش هم حتی آسون نیست رفتن تو... دلم شکست اگه بهت بر نخوره سوخت واسه جفتمون. آره چه تنها و بی کسیم. دیگه هیچی واسم نمونده. دیگه هیچ امیدی ندارم. دیگه فقط با یادت سر میکنم. نمی تونم بهت بگم مبارک باشه این وصال. من حسودم به کسی که تو رو داشته باشه.الهه ای کاش چشمام کور میشد تو رو نمی دیدم که امروز شاهد رفتنت باشم. ای کاش گوشام کر بود نمی شنوید که تو میری واسه همیشه. به قول شاعر: یک جرعه از جانم باقیست آخرین جرعه این جام تهی رو تو بنوش. بذار حداقل با رویا با تو بودن زندگی کنم. الهه پشت سرت گریه نمیکنم با اینکه دلم شکست به خدا می سپارمت.الان می فهم که عاشقا چه چقدر تنها هستند. عشق یعنی دیده بر دوختن عشق یعنی در فراقش سوختن. من لایقت نبودم و هیچ کسم لایقت نیست.تو یک فرشته بودی که به قلبم سفر کردی و باید می رفتی چون مجال موندن نبود.میدونم عهدی که با تو بستم شکستنی نیست. ولی حقیقت یک چیز دیگه است. وسرش عهد و پیمان نمیشه. من وتو در رویاهامون بهم تعلق داریم. قلب من پیش توست. و قلب تو هم مال منه.دیگه عاشقی مال تو قصه هاست. ولی قصه غصه من وتو قشنگترین قصه ها بود. قد من دوستت داره عاشقته؟ فکر نکنم مثل من عاشقت باشه. یا مثل تو کسی عاشقم بشه.میدونم جفتمون سر سپرده تقدیر بودیم. خدا به همرات...

 

سر آغاز بی تو بودن

امروز هم منتظرت بودم. انتظاری که بیهوده است. ولی مرهمی برای قلبم است. اولش که کمی کوچکتر بودیم همش آروز می کردیم یکی بیاد تو زندگی مون که عاشقانه دوستش داشته باشیم. اون شخص تو زندگیم اومد ولی خیلی زود رفت. به اندازه یک چشم به هم زدن. چه روزایی که عاشقانه دوستش داشتم. چه شبهایی که تا صبح منتظر دیدنش بودم. چه دفترایی که از اسمش پر کردم. چه نامه هایی که برایش نگاشتم. هر چی توی آستین یک عاشق بود رو کردم. و فکر این روزها رو نمی کردم. اصلا باورم شده بود که مال منه. غافل از اینکه اون متعلق به یکی دیگه است. همه منو نصیحت می کردن که رابطه من اون باید قطع بشه.می گفتن: ما به درد هم نمی خوریم. ولی ما قسم خورده بودیم که فقط مرگ می تونه ما رو جدا کنه. مبارزه سختی در پیش داشتیم. با اینکه می دونستیم بازنده ای بیش نیستیم. اصلا یادم نمی ره که چه قول وقرارایی با هم گذاشته بودیم. خیلی ها به عشقمون حسودیشون میشد. و می گفتند: آخر وعاقبت شما جداییه... ولی ما باور نداشتیم. انگار همین دیروز بود که برای آخرین بار صداشو شنیدم ولی هیچ صحبتی از خداحافظی نبود. چهار روز گذشت با خودم گفتم چی شده مگه میشه الهه از من بی خبر بمونه. نگرانش شدم. تا اینکه یک غریبه بهم گفت کجا کاریی الهه ات به وصال یکی دیگه در اومده. باورم نمیشد بهت کردم اصلا زمین وزمان روی سرم می چرخید هیچی نگفتم تو یک بغض غریب فرو رفتم. روزها دیگه واسم معنی نداشت زندگیم شده بود تو  اتاقم نشستن و فکر کردن. دیگه از هر چی عشق بود متنفر بودم. دوازده روز گذشت تا به خودم اومدم. واز شکست درس گرفتم. و قسم خوردم که تا آخر عمر عاشق نشم. و عاشقش بمونم. و فکر کنم عزیز من رفته یک سفر بی بازگشت. الان که دارم ازش می نویسم روز بیست و ششمه که از پیشم بدون یک خداحافظی رفته. باید سوخت وساخت با این زندگی. میدونم روزهای سختی بی اون در پیش دارم. نمی خوام مثل بعضی ها نفرین کنم. خداحافظی نمیکنم. خدا به همرات خدا پشت وپناهت باشه. همیشه دوستت دارم و تنها تو یادمی...

 

عروسک تو...

سلام الهه من. امشب با خودم کلی فکر کردم خوب عجله نکن بهت میگم: میدونی تا وقتی بچه هستی غصه ای نداری. بزرگترین غصه ات شاید نداشتن یک اسباب بازی باشه. که اگه برات بخرن بعد یک مدتی تکراری میشه واست. دوباره دوست داری یک چیز گرون قیمتر بدست بیاری مثل بقیه بچه های همسایه یا فامیل. حتی اگه خوشت هم نیاد می خوای. چون تو نمی خوای کم بیاری. دیگه بدست آوردنش بماند که بستگی به خانواده ات دارد که وضع مالیشون چه جور باشه بچه چندم خانواده باشی. اونم بدست میاری بعد یک مدتی واست تکراری میشه. خوب تو بزرگ میشی میرسی تو یک سنی که میتونی انتخاب کنی عروسک مورد علاقه اتو انتخاب میکنی ولی قیمت واقعیشو نمی پردازی فروشنده هم اونو به عنوان کادو روز ولنتاین بهت میده. خوشحال میشی سر از پا نمیشناسی. شب اول به همه نشونش میدی و پزش میدی. شبا پشت سر هم میگذرن و هر شب تو و عروسک یک قصه دارید. تا اینکه خسته میشی از لالایی گفتن واسه عروسک دیگه پرتش میکنی گوشه دیوار تا خاک بخوره. دیگه بی توجه به اون هر جا دوست داری میری بدون اون.عروسک شبا خواب نداره ولی تو نمی فهمی. عروسک نفهمیده که باید بهت عادت نکنه. تو لحظه ای که میری بیرون تا بر میگردی عروسک برات بی قراری میکنه. همش چشم انتظاره. دیگه عروسک کم کم غبار خاک میگره از سپیدی به سیاهی گرایش پیدا میکنه. حتی خودت بعد یک مدت ناخواسته می بینیش ولی نمی شناسیش بعد هم عصبانی میشی و میگی این مال کیه این جا افتاده. خلاصه میندازیش تو انبار جای خرت وپرت ها.عروسک دیگه عمرش به پایان میرسه و تو یک عروسک دیگه از یک فروشنده دیگه می گیری ولی این فروشنده دیگه از قیمتش کم نمیکنه از همون قیمتی که هست هنوز چند برابر باهات حساب میکنه. این فروشنده مثل اونی که فنا شد نیست وتوهرگز نفهمیدی اون بد جوری عاشقت بود...