عاشقانه ها

این وبلاگ شامل مطالب ونوشته های یک عاشق که برای معشوق می نویسد و شاید این نوشته ها بتواند درس عبرت یا کم شدن غم یکی باشد.

عاشقانه ها

این وبلاگ شامل مطالب ونوشته های یک عاشق که برای معشوق می نویسد و شاید این نوشته ها بتواند درس عبرت یا کم شدن غم یکی باشد.

سر آغاز بی تو بودن

امروز هم منتظرت بودم. انتظاری که بیهوده است. ولی مرهمی برای قلبم است. اولش که کمی کوچکتر بودیم همش آروز می کردیم یکی بیاد تو زندگی مون که عاشقانه دوستش داشته باشیم. اون شخص تو زندگیم اومد ولی خیلی زود رفت. به اندازه یک چشم به هم زدن. چه روزایی که عاشقانه دوستش داشتم. چه شبهایی که تا صبح منتظر دیدنش بودم. چه دفترایی که از اسمش پر کردم. چه نامه هایی که برایش نگاشتم. هر چی توی آستین یک عاشق بود رو کردم. و فکر این روزها رو نمی کردم. اصلا باورم شده بود که مال منه. غافل از اینکه اون متعلق به یکی دیگه است. همه منو نصیحت می کردن که رابطه من اون باید قطع بشه.می گفتن: ما به درد هم نمی خوریم. ولی ما قسم خورده بودیم که فقط مرگ می تونه ما رو جدا کنه. مبارزه سختی در پیش داشتیم. با اینکه می دونستیم بازنده ای بیش نیستیم. اصلا یادم نمی ره که چه قول وقرارایی با هم گذاشته بودیم. خیلی ها به عشقمون حسودیشون میشد. و می گفتند: آخر وعاقبت شما جداییه... ولی ما باور نداشتیم. انگار همین دیروز بود که برای آخرین بار صداشو شنیدم ولی هیچ صحبتی از خداحافظی نبود. چهار روز گذشت با خودم گفتم چی شده مگه میشه الهه از من بی خبر بمونه. نگرانش شدم. تا اینکه یک غریبه بهم گفت کجا کاریی الهه ات به وصال یکی دیگه در اومده. باورم نمیشد بهت کردم اصلا زمین وزمان روی سرم می چرخید هیچی نگفتم تو یک بغض غریب فرو رفتم. روزها دیگه واسم معنی نداشت زندگیم شده بود تو  اتاقم نشستن و فکر کردن. دیگه از هر چی عشق بود متنفر بودم. دوازده روز گذشت تا به خودم اومدم. واز شکست درس گرفتم. و قسم خوردم که تا آخر عمر عاشق نشم. و عاشقش بمونم. و فکر کنم عزیز من رفته یک سفر بی بازگشت. الان که دارم ازش می نویسم روز بیست و ششمه که از پیشم بدون یک خداحافظی رفته. باید سوخت وساخت با این زندگی. میدونم روزهای سختی بی اون در پیش دارم. نمی خوام مثل بعضی ها نفرین کنم. خداحافظی نمیکنم. خدا به همرات خدا پشت وپناهت باشه. همیشه دوستت دارم و تنها تو یادمی...

 

عروسک تو...

سلام الهه من. امشب با خودم کلی فکر کردم خوب عجله نکن بهت میگم: میدونی تا وقتی بچه هستی غصه ای نداری. بزرگترین غصه ات شاید نداشتن یک اسباب بازی باشه. که اگه برات بخرن بعد یک مدتی تکراری میشه واست. دوباره دوست داری یک چیز گرون قیمتر بدست بیاری مثل بقیه بچه های همسایه یا فامیل. حتی اگه خوشت هم نیاد می خوای. چون تو نمی خوای کم بیاری. دیگه بدست آوردنش بماند که بستگی به خانواده ات دارد که وضع مالیشون چه جور باشه بچه چندم خانواده باشی. اونم بدست میاری بعد یک مدتی واست تکراری میشه. خوب تو بزرگ میشی میرسی تو یک سنی که میتونی انتخاب کنی عروسک مورد علاقه اتو انتخاب میکنی ولی قیمت واقعیشو نمی پردازی فروشنده هم اونو به عنوان کادو روز ولنتاین بهت میده. خوشحال میشی سر از پا نمیشناسی. شب اول به همه نشونش میدی و پزش میدی. شبا پشت سر هم میگذرن و هر شب تو و عروسک یک قصه دارید. تا اینکه خسته میشی از لالایی گفتن واسه عروسک دیگه پرتش میکنی گوشه دیوار تا خاک بخوره. دیگه بی توجه به اون هر جا دوست داری میری بدون اون.عروسک شبا خواب نداره ولی تو نمی فهمی. عروسک نفهمیده که باید بهت عادت نکنه. تو لحظه ای که میری بیرون تا بر میگردی عروسک برات بی قراری میکنه. همش چشم انتظاره. دیگه عروسک کم کم غبار خاک میگره از سپیدی به سیاهی گرایش پیدا میکنه. حتی خودت بعد یک مدت ناخواسته می بینیش ولی نمی شناسیش بعد هم عصبانی میشی و میگی این مال کیه این جا افتاده. خلاصه میندازیش تو انبار جای خرت وپرت ها.عروسک دیگه عمرش به پایان میرسه و تو یک عروسک دیگه از یک فروشنده دیگه می گیری ولی این فروشنده دیگه از قیمتش کم نمیکنه از همون قیمتی که هست هنوز چند برابر باهات حساب میکنه. این فروشنده مثل اونی که فنا شد نیست وتوهرگز نفهمیدی اون بد جوری عاشقت بود...

 

به نام عشق...

به نام عشق شروع میکنم عشقی که با نام تو آغاز میشود. عشق من این دلم از فراق دوریت همانند شمع آب میشود. ای خدایا کمکم کن تا بتونم یک جوری این دردو تحمل کنم. امروز یک حس غریبی دارم میدونی من بدون تو هیچم ومن بدون تو می میرم. میدونی من خیلی فراتر از دوست داشتن دوستت داشتم.  من باید یک روزی بهت برسم حتی اگه یک دقیقه به عمرم باقی مانده باشد. نه من باید تو این روزهای در به دری بهت برسم. و گرنه من می میرم گرچند خیلی وقت مرده ام. و وجود تو بهانه ای است برای زنده ماندن. ومن می خوام فدایت بشم تا ابد. و دوستت دارم تا اعماق دریای بیکران نگاهت. وای چقدر من نگاه اون چشمان ناز را دوست دارم. دلم می خواست تو رو واسه همیشه داشته باشم... وای اون لحظه چقدر قشنگه. من وتو در کنار هم یعنی میشه؟ یعنی این رویاها وآرزوها به واقعیت می پیونده ؟ من بهت میرسم هر طور که شده می خوام تو در کنارم باشی تا ابد. دلم می خواد همه این اتفاقات یک خواب باشه و وقتی چشمم را باز میکنم تو در کنارم باشی. نمی دونم چرا سرنوشت من این جوری رقم خورد.  هر وقت صدایت را می شنیدم همه غم وغصه ها را به دست باد می سپردم ولی الان چی؟ فقط  خودمو با نوشتن گول میزنم تا شاید کمی سبک بشم. حالا که نیستی در کنارم لحظات یکنواخت شده. و حس میکنم یک زندانی هستم وتو فرشته نجاتم هستی.   یادت نره خیلی دوستت دارم.