عاشقانه ها

این وبلاگ شامل مطالب ونوشته های یک عاشق که برای معشوق می نویسد و شاید این نوشته ها بتواند درس عبرت یا کم شدن غم یکی باشد.

عاشقانه ها

این وبلاگ شامل مطالب ونوشته های یک عاشق که برای معشوق می نویسد و شاید این نوشته ها بتواند درس عبرت یا کم شدن غم یکی باشد.

یادی از گذشته مون...(2)

سلام ای نو گلم دیشب هم ای کعبه عشق طوافت کردم ولی چرا باید سرنوشت پلی باشد بین منو تو. باور کن هر وقت می بینمت خیلی افسوس می خورم که چرا زودتر از اینا عاشق هم نشدیم. اون موقع شاید شرایط بهتر از الان بود. میدونی فردایی ندارم اگه هم داشته باشم فردای بدون تو رو    نمی خوام. میدونی تو همه دنیا من هستی. باور کن وقتی از پیشت میرم دوباره غمگین میشم ومثل ابر بهاری می گریم ولی آخه تا کی باید انتظار نگاهت را برای همیشه داشته باشم الهی من قربون اسم قشنگت قلب مهربونت احساس لطیفت وعشق پاکت برم. زندگی از دستت دلگیرم چرا اول راه زندگیمون باید این جوری بشه عاشق هم باشیم ولی قدرتی نداشته باشیم.امشب همزمان با اشک چشمام باران می بارد.امشب گویا تو را دیدم در این شب بارانی در زیر چتر آسمان بودی یک لحظه فکر کردم خودتی! ولی بازم هم رویایی بیش نبود.امشب خیلی دلتنگت هستم کجایی ای مونس تنهایام دلم برایت تنگ شده به طنین صدای دل نوازت عادت کرده ام. امشب خیلی جای خالیت را حس میکنم می خوام بدونم من بیشتر دوستت دارم یا تو؟ چند ساعت است صدای قشنگت را نشینده ام دارم دیونه میشم. و این ثانیه ها چه دیر می گذرند, تا صبح چیزی نمانده انتظار تنها چاره ی من است. و به قول شاعر که میگه نشو عاشق که عشق داره گرفتاری, ولی من عاشق شده ام از اعماق وجودم. پرونده قلبم با عشق تو آغاز میشه و به عشق تو ختم میشه. به قول شاعر که میگه که غروب عاشقان رنگ طلایست ولی عشق من به تو غروبی نخواهد داشت و همیشه در طلوع است و هر روز آتش عشقم بهت بیشتر میشه. هر صبح که از خواب پا میشم, و روزی دیگر را آغاز میکنم عشقم بهت بیشتر از روز قبل میشه و همیشه حس میکنم تو زندگیم تو را کم دارم ای نازنین یارم. درسته زمونه بین من وتو مرز فاصله کشیده ولی باور کن با همه این فاصله ها که گرداب سرنوشت برایمان درست کرده خیالی نیست ومن عشقم بهت همیشه ایام سبز است و سبز خواهد ماند دلم برای نگاه نازت تنگ شده. تو سزاوارترین معشوقه قلبمی...                     شنبه, 09 خرداد, 1383

یادی از گذشته مون... (۱)

سلام الهه ی نازم... امروز شهامتم بیشتر از همیشه شد و به دفترچه خاطرات گذشته مون نظری انداختم چون بعد رفتنت دیگه دلمم نمی اومد به دست نوشته هایی که به عشق تو می نوشتم نگاهی دوباره بیاندازم ولی امروز یک حس غریبی بهم دست داد که از گذشته نباید فرار کرد و با انتشار دست نوشته های گذشته ی پر شکوهمون برای تو در وبلاگم یادی از اون روزای قشنگ بکنم...(نیستی ولی یادت هنوز اینجاست) اول از همه تقدیم به تو که تنها بهانه ام بودی...دوم تقدیم به همه عزیزانی که قلبشون به عشق پاک می طپه...  دیشب هم دیدمت ولی چه فایده که از پشت قفس دیدمت من یک لحظه فکر کردم تو یک زندانی هستی. ومن فرشته نجاتت و می خوام نجاتت بدم. ولی همه راهها به رویم بسته بود. وخیلی از خودم بدم اومد اون لحظه دعا کردم زمین باز بشه تا منو ببلعه. حس کردم داری اشک می ریزی با این که هوا تاریک بود فهمیدم داری گریه میکنی باور کن منم اون لحظه اشک تو چشمام حلقه زده بود ولی سعی کردم همش خودم شاد نشون بدم و وقتی از کنارت رفتم خیلی ناراحت شدم وتا جایی که تونستم گریه کردم. انگار تو خواب بودم دلم می خواست ساعتها بهت نگاه کنم وبهت بگم خیلی دوستت دارم وبرات می میرم ای یگانه عشقم. تا کی ای خدا برای رسیدن به اون دعا کنم. تا کی به آسمون نگاه کنم. خوب تا کی ای خدا؟ دارم می میرم ای گل ناز و قشنگم از این همه غم ای کاش می مردم وسر راهت قرار نمی گرفتم. چون میدونم مثل خودم داغون شدی نه میدونی حتما یک حکمتی بوده که من تو سر راه هم قرار گرفتیم. خدا رو چی دیدی یک روزی بهم می رسیم بهت قول میدم از اعماق وجودم باور کن.

26/3/83 سه شنبه ساعت 4:40 عصر غمهایم

امشب به قصه دل من گوش میکنی فردا مرا چو قصه فراموش میکنی

عاشقانه گفتن از تو هم تمومی نداره... هر روز یک جوریی برام مثل چهار فصل خدایی یک روز بهار... بهاری زیبا که ماه اولش تولد تو رو به یادم میاره... ماه دومش سالگرد آشنایمونه... (ای کاش میشد در این دقیقه ها تلخ به      گذشته ی با تو بودن برگشت...) یک روز دیگه مثل تابستون میشی تابستونی گرم برای همه... ولی برای من تلخ و سرد... چون تو اواخر ماه تیرش تو هم مثل یک تیر از کمان خارج شدی و درست قلب منو سوراخ کردی و بی توجه به احساس دردم از من عبور کردی... الانم مثل پاییزی... پاییزی بر خلاف همه پاییزها... پاییزی که دیگه پاییز انتظار مهر نیست... انتظار دیداری دوباره بعد سه ماه گرم تابستان باید در همون نطفه از بین بره... زمستان هم با همه سرماش از راه میرسه و من تمام زمستان را در تب تو می سوزم و همیشه ایامش تنم داغه... من به تو نرسیدم ولی تا آخرین غروبم تسبیح گو اسم تو هستم... و اگه کفر نباشه لحظه ای که روح از بدنم خارج میشه اسم تو را به زبان میارم... تو فکر میکنی کسی بتونه جای خالی تو رو بگیره؟ فکر نکنم چون خورشید با تو بودن یکبار طلوعی دل انگیز داشت... ولی بعدش غروبی غمگین داشت... و منو تا آخر عمرم در ظلمت سیاهی شب فرو برد... یک عمر به انتظارت نشستن هم قشنگه... ای کاش می فهمیدی همه احساسم را... ای کاش نمی رفتی ومنو در این برهوت دنیا تشنه لب نمی زاشتی... می ترسم از بی تو موندن... ای کاش در پشت غرور پناه نمیشدی... ای کاش سکوت        لحظه های تو  می شکست با ترنم صدات... ما عاشقیم تا ابد ولی جدا از هم... جرم من اینه که خواستم سرنوشتم را به سرنوشت تو گره بزنم... ولی نمی دونستم قبل من کسی دیگه گره محکمتری به سرنوشتت زده... ای کاش در دیروز با هم بودن آهنگ دلهامون با هم یکی نمیشد که امروز بازنده ای بیش نباشیم... ای کاش با رفتنت خدا نفسم را هم می گرفت...

فاتحه چو آمدی بر سر خسته بخوان::                                                  لب بگشا که میدهد لعل لبت بمرده جان::