عاشقانه ها

این وبلاگ شامل مطالب ونوشته های یک عاشق که برای معشوق می نویسد و شاید این نوشته ها بتواند درس عبرت یا کم شدن غم یکی باشد.

عاشقانه ها

این وبلاگ شامل مطالب ونوشته های یک عاشق که برای معشوق می نویسد و شاید این نوشته ها بتواند درس عبرت یا کم شدن غم یکی باشد.

با یاد تو تنهاترینم...

سلامی دوباره...

بازم دلم گرفته و می خوام از تو بنویسم. امروز هم شروع به شمارش کرده وبه بیهودگی می گذرد. نمیدونم با این درد مبهم تنهایی چه کنم؟ اون موقعا که بودی هیچ وقت فکر نمی کردم که سرنوشتمون این جوری رقم بخوره. عاشق شدن یک لحظه ست. ولی اگه بخوای یکی رو فراموش کنی یک عمر طول میکشه. واقعا کسی رو دوست داشته باشی نمی تونی حتی یک لحظه فراموشش کنی. من هنوزم وقتی از خواب پا میشم اولین فکری که تو ذهنمه تویی. بعدش  یک کم دیگه  که فکر میکنم  میبینم انتظارم بیهوده است. تو دیگه رفتی. و من باید عادت کنم. نمیدونم چرا همش منتظر یک روزم که تو برای همیشه پیشم باشی وهیچ وقت صحبت از رفتن نکنی. خودمو نمی بخشم چون نباید عاشقت میشدم که این جوری زجر بکشی. میدونم هنوزم دوستم داری ولی دیگه تو این شوره زار قلبم گلی رویش پیدا نمیکنه. تو هم وقتی رفتی که بیشتر از همیشه بهت نیاز داشتم. به محبتت به حرفات به خودت به چشمات که با یک نگاه منو تا عرش می برد. غم چیه؟ خیلی واژه برای این سوال دارم ولی در یک جمله غم یعنی بی صدا خرد شدن... میدونی امروز یکی از دوستامو دیدم دورا دور از حال و احوال من و تو با خبر بود. بهم امید تازه ای داد بهم گفت: مطمئن باش این حالی که تو داری اونم دچاره بهش. چون من به عشقتون ایمان دارم. نمی دونم شاید می خواست دلم خوش بکنه که این حرفو زد... ولی خدا نکنه تو به حال من دچار شوی تو باید به شکفتنت ادامه بدی. تو باید قد بکشی به اندازه همه دلتنگی هام... مهم نیست که دیونه ات چی به سرش میاد... لابد تو طالع منم یک وصال اجباری هست. منم باید به درد تو بسوزم. میدونم فکر میکنی من فراموشت کردم. ولی نه! عزیز دل  من نمی خوام تو زندگی جدیدت نقشی داشته باشم. من همه چیزو باختم.  دیگه نمی خوام تو بیشتر از این تو  هوای عشق گذشته مون بسوزی.دیگه بسه واسه تو که بخوای به من فکر کنی من خودم با این اوضاع کنار میام. من به قول خودت که همیشه می گفتی: تحمل میکنم... منم با همه این سختی ها تحمل میکنم... که شاید...

دوباره دلم هوای با تو بودن کرده...

سلام الهه نازم یا به قول خودت الهه فراموش شده...

از دیروز که پیامی از جانب تو رسیده تو یک عالم دیگه سیر میکنم. می دونستم که هیچ وقت فراموشم نمی کنی. خوب من می خوام یک کم باهات درددل کنم تا شاید کمی به آرامش برسم. میدونی الان که نیستی بیشتر به بودنت پی بردم. اون وقتا هم با اینکه فاصله کهکشانی بین من و تو بود. ولی دلم خوش بود که تو مال منی. و نفر شماره یک قلبت منم. خیلی به عشقمون افتخار میکردم. چه آرزوها که نداشتیم. یادمه هر وقت می خواستم برم سفر تو دلت می گرفت. من بهت میگفتم: تو که همیشه منو نمی بینی پس چرا نگرانی. تو هم می گفتی: آخه وقتی اینجا هستی نفساتو حس میکنم و میدونم یکی هست که تو این اوضاع بهم ریخته میتونم بهش تکیه کنم. ولی وقتی میری سفر حس میکنم خیلی ازت دور شدم. و اون آرامش همیشگی رو ندارم. آخه من فدات شم من تو اوج با تو بودن بودم ولی نتوستم تو رو واسه همیشه نگه دارم. هنوزم باورم نشده رفتن تو و فراموش کردن  من آخرین راه باشه. میدونم قسم خوردیم که تا ابد بهم وفادار بمونیم من بهت قول میدم هیچ وقت از خیالم نمیری. من دیگه باید باور کنم بین من و تو فاصله ها زیاد شده تو باید با سرنوشت آشتی کنی و هیچ کسو مقصر ندونی. حتما حکمتی بوده که من و تو از هم جدا بشیم. به فکر آینده ات باش گذشته فقط خاطره ای شیرین و تلخ بود. دیگه خودت بیشتر از این قربونی این عشق نکن. من خودم جور جفتمون میکشم. تو باید به کسی که الان همسفرت شده عشق بورزی و منو فراموش کنی. من به خدا کشش هیچی ندارم. من همیشه قانع بوده ام. جز یک مورد که اونم به اجبار قانع شدم. اونم نداشتن تو...  الان یاد یک حرفت افتادم که میگفتی: دوستای خوب مثل ستاره های آسمونن وقتی هم که نمی بینیشون خیالت راحته که سر جاشون هستن. ولی عزیز رفته من تیکه شهابی بودم که از نگاه تو گذشتم. رفتم تا رفتنت را زودتر باور کنم. تو فکر میکنی تو دل من خوش میگذره که تو رفتی... به همون عشق پاکمون قسم. قسم به همه مقدسات من بی تاب تر از تو هستم. من مگه یادم رفته که گفتی: آدم یک بار متولد میشه آدم یک بار عاشق میشه آدم یک بار می میره. خوب خدا رو چه دیدی  شاید...اگه دنیا دیگه ای غیر  این دنیا فانی باشه بهت رسیدم... پس با التماس صادقانه عاشقانه عارفانه دست به دعا میشم.میدونم اون خدایی که به من احساس داد تا دوستت بدارم و عاشقت بشم حتما منو بهت می رسونه. میدونم همه این حرفای واسه الکی خوش بودنه. ولی بذار هنوز تو رویاهام تک سوار عاشقم تو باشی. بهت میگم از عشق من حذر کن. ولی ته دلم هنوزم رسوبات عشق تو در حال فوران هستن...

تولدی میان نا باوری تردید...

سلام الهه نازم. دارم دوباره از تو می نویسم. امروزی که گذشت روز تولدم بود. اونم چه تولدی... تولدی که ازش بیزار بودم و دلم می خواست همه این روزو فراموش کنن. من حق هیچ گونه شادی نداشتم چون هنوز چهلم شکسته شدن قلبم برگزار نشده و  من هنوز عزادار هستم. و این روز مصادف شده بود با روز سی و پنجم بی تو بودن. تولدم بر گزار شد ولی این دفعه فرق میکرد چون تو دیگه مال من نبودی. چون امیدی به تولدی دیگر نداشتم. خیلی سخته انتظار اونم تو روز تولدتت منتظر پیامی از جانب الهه ات باشی. الهه ای که رفته پی سرنوشتش. خوب منتظرت بودم نه مثل سابق فقط دلم می خواست امروزو یادت نره گر چند دردی رو دوا نمیکرد ولی برای قلبم کافی بود. من دیگه مثل قدیما منتظر نبودم که با صدای زنگ تلفن تو از خواب پا بشم و میون خواب وبیداری تو بهم بگی:(دلم تولدت مبارک) دروغ چرا؟ به خدا منتظرت بودم با اینکه دستای من وتو بهم نرسیدن قلبم بهم نوید میداد که تو یادت نرفته... انتظار... خوب بذار یک کم از امروز بگم راس ساعت۱۵:۱۵ پیامی از جانب یک دوست رسید که حرفها دل تو رو  واسم فرستاده بود. ولی ای کاش خودت پیش قدم می شدی افسوس...من دیگه لابد لایق نیستم یا بمیرم برات موقعیت نداشتی. بی خیال همین که به یادم بودی کافیه. می خوام خلاصه ای از پیامی که برام فرستادی به نگارش در بیارم:( سلام سفر کردم که از یادم بری دیدن نمیشه آخه عشق یک عاشق با ندیدن کم نمیشه... تولدت مبارک الهه فراموش شده تو...  حرفهای زیادی برای گفتن دارم ولی مجالی نیست افسوس...) من بعد این همه بی خبری و بیهودگی خیلی خوشحال شدم. ومن در جوابت گفتم:( سلام  همه حرفهای تو درست. محبت میکنی ممنون از محبتت. مرسی از اینکه امروزو یادت نرفته با اینکه برای هیچکی فرقی نمیکنه. دیگه همه چی تموم شد دیگه چیزی برای از دست دادن ندارم. فراموشم کن خدا به همرات) من هنوز چهلمین روز شکسته شدنم را نگرفته ام و هنوز تو عزا هستم. می خوام خیلی با شکوه بگیرم تک وتنها با قطرات اشکی که تو بغضم جا موندن پذیرا تو هستم. ولی منو ببخش امروز نتونستم خودمو کنترل کنم و یک خرده کوچولو اشک ریختم چون دلم ترکید. دلم برات تنگ شده خیلی... میدونی پشت چراغ قرمز بودم. تلفنم زنگ خورد از خونه بود گفتن بیا شازده که تولدته. بغضم ترکید و بدون توجه به بغل دستیم گریه کردم  اشک ریختم به یاد پارسال تولدم با اینکه در سفر بودم اولین نفر بودی که بهم تبریک گفتی. به یاد آخرین باری که دیدمت به یاد آخرین تماس بی خداحافظیت. تا حدودی سبک شدم. بغل دستیم دلش واسم سوخت. ولی من دوست ندارم کسی واسم دل بسوزونه. تولدی متفاوت با همه سالهایی که با تو بودم. خوب بود همه مهربون شده بودن. همه بهم تبریک می گفتن. میدونم دلشون واسم سوخته بود و می خواستن منو شاد کنند. من با گفتن مرسی از همه ممنونم قائله را ختم کردم. از کسایی که توقع نداشتم کادو دریافت کردم ولی هیچی برام جذاب نبود چون تو دیگه پیشم نبودی. ومن باید عادت کنم به این سرنوشتم. یک وقت فکر نکنی بی خیال تو بودم تمام حواسم پیش تو بود. بعد از اینکه مراسم تولدم تموم شد. سریع اومدم تو اتاقم اول رفتم سراغ ادکلنی که سال پیش واسه تولدم خریده بودی. اونم از شانس بد یک بار از دستم افتاد و فقط یک تیکه ازش باقی موند. اونم لابد من لایق ندیده بود. رفتم سراغ گلهای رزی که تو این دو ساله با مناسبت یا بی مناسبت بهم داده بودی. گلام خشک شده بودن همون روزای اول که بهم داده بودی و من یادگاری نگه داشته بودم. بعد رفتم سراغ عروسک خرس مهربون اونو بوئیدم به خدا هنوز بوی ادکلنی که تو دوست داشتی روش مونده بود. بعدشم رفتم سراغ کارت پستالایی که بهم  تو این دو ساله هدیه داده بودی وتو هر کدوم چند سطر شعر نوشته بودی. منم یک راست رفتم سراغ کارتی که واسه تولدم نوشته بودی:( اگه حتی بین ما فاصله یک نفسه. نفس منو بگیر اگه مرگ من بسه. الهی صد سال زنده باشی دوستت دارم... <الهه ناز تو>) کارتو رو چشمام گذاشتم  و بوسه بر خطتت زدم که برای من نوشته بود. مرسی از اینکه امروز بهم تبریک گفتی از جواب من ناراحت نشو این وسط فقط یک قربونی می خواد که اون منم. تو باید خوشبخت بشی.