عاشقانه ها

این وبلاگ شامل مطالب ونوشته های یک عاشق که برای معشوق می نویسد و شاید این نوشته ها بتواند درس عبرت یا کم شدن غم یکی باشد.

عاشقانه ها

این وبلاگ شامل مطالب ونوشته های یک عاشق که برای معشوق می نویسد و شاید این نوشته ها بتواند درس عبرت یا کم شدن غم یکی باشد.

بی هدف در کوچه پس کوچه های زندگی...

 

سلام الهه من. دلم برات تنگ شده یعنی خیلی خیلی تنگ شده دیگه دوست ندارم به صفحات برگشتی تقویم باز گردم. و آمار روزهایی که ندیدمت داره از دستم خارج میشه.خوب سرنوشت من لابد این جوریه. تو هم به نظرم هر چی بیشتر میگذره بیشتر فراموشم میکنی می ترسم از این بی خبری و سکوت... می ترسم از آینده ای نا مشخص... خوب چی بگم؟ یادم اومد که چی می خواستم بگم. می دونی چیه: دوستت دارم. یک زمانی بود دلم خوش می کردم به دیدنت هر روزت و به همونشم راضی نبودم. و از دور نظاره گر قدمهایت بودم و تک تک قدمهایت را می شمردم. خوب من فدایت بشم. ولی الان چی؟ الان ماهها پی هم می گذرند هیچ. و من دیگه به این شرایط عادت کرده ام. یادته روزهایی بود که اگه صداتو نمی شنیدم. دیونه میشدم.  افسوس روزها پی هم می گذرند صدایت را هم نمی شنوم. هدفم از یادآوری این حرفا گلایه کردن از تو نبود. میدونم تو هم تقصیری نداری...خودت بیشتر تو انتظاری... تو همش منتظر بودی من یک روز از افق های دور دست بیام و تو رو با خودم ببرم. ولی من همسفر خوبی نتونستم باشم یکی زودتر ازمن به ایستگاه قلبت رسید ومنو در انتظار گذاشت. تو رو واسه همیشه برد. همیشه صحبت از روزهای سخت بود الان با تمام وجودم این روزها را حس میکنم. دلم دیگه عادت کرده به بی تو بودن... جزء یادت و افسوس و گریه ناله و آه کشیدن کاری ندارم تو این دنیا... خوب از همون نگاه اول دل به چشمای تو بستم... تا ابدم چشمات همراه منه... تو نفسم بودی. و فکر میکردم تو هدیه خداوند تنها  به منی... یک روز میاد که می فهمی دیونه ات با همه بی وفایها هنوزم چشم به راه قدماته...

به قول اون شاعر که تو هم عاشق سروده هاش بودی:

روزها رفتند ومن دیگر:: خود نمی دانم کدامینم::

آن من سر سخت مغرورم:: یا من مغلوب دیرینم::

هنوزم فانوس دریایی من تویی...

هر چی بیشتر نگاه میکنم می بینم آینده برام مثل سراب بوده. سرابی که خودم ساختمش و فقط خودم می دیدمش. هر چی بیشتر در دل سراب پیش می رفتم به جایی نمی رسیدم. تشنه لب بودم ولی بازم امید رسیدن به آب را داشتم. آرزوی محالی در سر داشتم که میان بهت و ناباوریم برآورده نشد... تصوری از آینده برام زیبا بود و تو همونم ازم گرفتی... الان فقط خاطری شیرین از تو در ذهنمه...در سکوت شب سیاه که ماه با همه قشنگیش و ستارگان در حال چشمک زدن بودن بر قله کوهی نشستم. درست در جایی نشستم که ماهها قبل تو و من در کنار هم بودیم. اون موقعها فکرنمی کردم سرنوشتم این جوری رقم بخوره. در این لحظه خاطرات با تو بودن مثل یک فیلم از پرده افکارم میگذرد. چه شب زیبایی بود زیر سایه مهتاب زل زده بودم تو چشمات...اون شب چشمات قشنگتر از همیشه بود انگار میدونستی میری... ای کاش نمی رفتی از پیشم... دلتنگیم و سکوت شب با هم در آمیخته شده... صدایی نیست جزء صدای تو که در گوشم زمزمه میکنه... میگه من دوستت دارم... من هم خواستم فریاد بکشم... دوستت دارم... تا انعکاس صدام بپیچه همه جا...ولی هر چی سعی کردم نتونستم فریادم در بغضم فرو رفت... به یاد تو اشک ریختم نه اشکی که از چشمام سرازیر بشه. تو دلم گریستم... فکر نکنم این جور گریه کردن را بلد باشی.(به دل نگیر) بهترینی هنوزم تو این دریا پر تلاطم که موجهای سهمگینی دارد و طوفانی هم به پااست. من با قایق عشقمون به سوی جزیره آرزوهای دست نیافتنیم میرم با این موجای سهمگین و طوفان ناامید از همه جا... یک لحظه از دور نوری می بینم... به طرف نور میرم تو را می بینم باورم نمیشه! ولی انگار خودتی... پس هنوزم تو رویاهام فانوس دریایی من تویی...

انتظار تو

باز روزی غمگین تو صفحه تقویم به چشم میاد. باز همون انتظار همیشگی. بازم درد فراقت.بازم بی خودی نفس کشیدن. بازم منتظر ترنمی از تو. بازم یک دل دیونه. بازم منم همون دیونه تو که به یادته. میدونم تو رو ندارم. میدونم غیر خدا کسی غم خوارم نیست. میدونم روزها و شبهای سختری در پیش است که باید تو این دو روز دنیا بی تو به سر کنم. میدونم این حال منو فقط سوخته دلان عاشق دانند... عشق چیه؟ عشق یعنی دیوانه وار تو را پرستیدن. من بنده ناچیزی هستم که محتاج طواف تو کعبه عشقم... بیا واسه یک بار هم شده نیم نگاهی به من کن. بیا دوباره که می خوام بغضمو تنها پیش تو بشکنم. بیا که می خوام با قطرات اشکام دریایی بسازم تو و من سوار قایق محبت بشیم و از همه این روزای سخت رد بشیم. بیا و بذار همه باور کنند هنوز عاشق و معشوق وجود داره فقط تو قصه ها دنبال ردپایی از عشق نگردن... دلم داره می ترکه از بی تو موندن... باوفا تو که می خواستی بری چرا منو با خودت نبردی!؟ خیلی خوش خیالم مگه نه؟ پس بذار با همین فکرا دلمو لحظاتی کوتاه شاد کنم... می خوام مثل یک پرنده در قفس با همه دلتنگی هاش خوش باشم که یک روز شاید روز رهاییم باشد. بال بگشایم اگه بال گشودن از یادم نرفته!؟ میدونم اگه تو به استقبالم بیایی هم پرواز یادم میاد هم بهتر از همیشه آشیانه عشقمان را میسازم... دیگه قدر تو رو بیشتر از همیشه میدونم...

سراپا اشک و آهم با که گویم:: غریب و بی پناهم با که گویم::